همین یک ساعت پیش وارد یک مغازه میوه فروشی شدم که مقداری میوه بخرم. آقایی که قبل از من درون مغازه بود از فروشنده طلب شلغم کرد و فروشنده با لحن نه چندان مؤدبانه ای و با گفتن این جمله که پلاستیک شلغم جلوی مغازه است او را به بیرون از مغازه هدایت کرد. بعد فروشند، رو کرد به شاگردش و گفت : پسر، ببین مهندس چی می خواد؟ منظور میوه فروش از مهندس، مردی بود که داشت از ماشین پورشه شاسی بلندی که درست جلوی میوه فروشی پارک شده بود پیاده می شد.
مردی که شلغم خرید، روی کیفش نوشته شده بود همایش سراسری یک چیزی ( این که می گم یک چیزی چون عبارت بعد از همایش سراسری را نتوانستم بخوانم) اما محل برگزاری همایش دانشگاه صنعتی شریف بود! چون پایین تر از همایش یک چیزی، بزرگ نوشته شده بود دانشگاه صنعتی شریف و آرم دانشگاه خودنمایی می کرد.
مردی که از پورشه پیاده شد به تراول می گفت تراور، با وجود این از نظر میوه فروش او مهندس بود چون مدرکی که ماشین او صادر می کند چندین و چند برابر مدرکی که دانشگاه صنعتی شریف صادر می کند ارزش و اعتبار دارد !! ( با فرض اینکه آقایی که شلغم خرید خودش دانش آموخته دانشگاه شریف بوده و شخصا در این همایش شرکت کرده است).
لطفا، این ماجرای صنعتی شریف بودن آقای شلغم را واقعی فرض کنید که روایت دراماتیک تر از حقیقت باشد !