تا چند سال پیش روبروی مسجد تُرک ها ( در انتهای بازار کفاش ها و ابتدای بازار پاچنار) یک مغازه خنزر پنزر فروشی بود که صاحبش را به حسین گدا می شناختند. اینکه چه کسی برای اولین بار به او این لقب را داده مشخص نیست اما به گفته اهل محل، مغازه حسین گدا از آن مغازه های غریبی بود که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن پیدا می شد؛ از کاسه و کوزه گرفته تا کت و کلاه و لوازم خانگی و اسباب بزک و دوزک همه را از سالم گرفته تا خراب و تعمیری در مغازه اش تلنبار می کرد. به قولی، نه خریدش روی حساب بود و نه فروش اش... جالب اینکه وقتی جنسی هم می خرید خودش آن را در دکان جابجا نمی کرد و به فروشنده می گفت خودت برو جایی برایش پیدا کن و جالب تر اینکه وقتی هم جنسی می فروخت باز از جایش تکان نمی خورد و به خریدار می گفت خودت برو چیزی را که می خواهی پیدا کن ! تنها کاری که می کرد نشستن روی چهارپایه اش بود و گرفتن پول و « خدا برکت دهد» و « خیرش را ببینی» گفتن و بگو و بخند با مشتریان!
حسین گدا معتقد بود که مشتری نعمت خداست و کاسب باید قدر او را بداند و او را حفظ نماید. برای همین به مشتری ها می گفت « من شما را دوست دارم چون شما اسباب آسایش من و خانواده ام هستید. من سر شما را کلاه نمی گذارم، چون اگر این کار را بکنم بی رزق و روزی می مانم!» و برای همین اعتقاداتش بود که هیچ وقت با مشتری هایش تلخی نمی کرد و حق را در هر صورتی به آنها می داد. یک جمله مشهور هم داشت که « دو ده نیم بهتر از یک ده است» یعنی دو تا نیم ریالی که کاسب از دو مشتری بگیرد بهتر از یک ریال یک مشتری است!
حسین گدا سواد چندانی نداشت. آدم عامی بود مثل دیگرانی که دور و برش بودند. اما علیرغم بی سوادی اش یک چیز را خوب می دانست و آن اینکه مردم عاشق روی خوش آدم می شوند و سراغ کسی می روند که خوشرو باشد؛ مانند عطاری که توی پاکت داروهایش چند پر خنده بریزد ...
فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن