شروع فصل پاییز و ماه مهر، همیشه یادآور خاطرات دوران مدرسه می باشد. خاطرات خوب، خاطرات بد، خاطرات دوستان تازه پیدا کردن، خاطرات تجدید دیدار با دوستان قدیمی بعد از یک تعطیلی سه ماهه، خاطرات فوتبال های بعد از مدرسه، خاطرات دعواهای زنگ تفریح و قرارهای بعد از مدرسه، خاطره مشق ننوشتن، خاطره جریمه شدن، خاطره درس آماده نکردن، خاطره صدای معلم که یکهو فریاد می زد " برگه هاتونو بگیرید بالا"، خاطره شنیدن فامیلی و خالی شدن دل موقع پرسش های کلاسی، خاطره ...
قدیمی بودنمان به چشم مان نمی آید، اما واقعیت این است که همه چیز حالا فرق کرده. دیگه حتی توی فرم کنکور و پذیرش دانشگاه هم می پرسند " نظام متوسطه قدیم یا جدید" و منظورش هم از " قدیم" دقیقا خود ماست که ۵ سال بچه دبستانی بودیم و ۳ سال راهنمایی خواندیم و ۴ سال دبیرستان... بله... به همین زودی ما هم قدیمی شدیم. یادش به خیر، اشک هایی که بعضی وقت ها قبل از امتحان و بیشتر وقت ها بعد از امتحان می ریختیم، یاد برگه های امتحانی ساده ای که از زیر سؤال های صفحه اول تا پشت صفحه را برای جواب دادن پر می کردیم به خیر و البته یاد کیف هایی که روی میز می گذاشتیم و پشتشان از دشمن فرضی فاصله می گرفتیم نیز به خیر؛ وضعیتی که از خشونت و جدیت آن روزها؛ البته فقط مضحک بودن این روزهایش باقی مانده است.
و قانون همین است؛ سختی نمی ماند. به گواه همه شب هایی که بیدار ماندیم و خیال کردیم جریمه های لعنتی تمامی ندارد، اما تمام شدند؛ امتحان هایی که خوب یا بد تمام شدند و نمره های خوب یا بدی که به فراموشی سپرده شدند؛ به گواه معلم هایی که به جای درس دادن، عذاب دادند و حالا سال های سال است که بازنشسته شده اند؛ به گواه همین اول مهری که از راه رسیده، سختی نمی ماند، پس سخت نگیر، رفیق نادیده من !
البته تابستون ما دهه شصتیها خیلی با الان فرق می کرد...
من وقتی آخرای تابستون این شعرای شروع مهر از تلویزیون پخش می شد دلم می خواست بزنم تلویزیون رو بترکونم