هر وقت در دل هیاهوهای تهران؛ این شهر بزرگ و پر شتاب یک پیر مرد یا پیر زنی را می بینم که به آرامی راه خود را از کنار دیواری گرفته و پیش می رود از خودم می پرسم که این فرد، چه آرزوهایی داشته که نتوانسته آنها را عملی کند و لذتش را بچشد؟ یا اینکه در وجودش، حجم حسرت ها بیشتر است یا لذت ها؟ می پرسم این چین و چروک ها و این شکستگی قامت ناشی از گذر عمر است یا اثر آرزوهای به حسرت تبدیل شده؟ با خودم فکر می کنم اگر همین حالا به او بگویند که امکانی ایجاد شده که می شود آرزوهای قدیمی اش را برآورده ساخت، آیا خوشحال می شود؟ بعد به این نتیجه می رسم که نه؛ خیلی از آرزوها عمر دارند، تاریخ مصرف دارند، اگر در یک دوره ای از زندگی برآورده نشوند از آن به بعد فقط به یک حسرت تبدیل می شوند، حتی اگر هر روز صبح برآورده شوند !
به پسر بچه ۹ ساله ای فکر می کنم که عاشق دوچرخه است اما پدر و مادرش از روی نگرانی و یا شاید از روی نداری برایش دوچرخه نمی خرند؛ به دختر ۱۸ ساله ای فکر می کنم که رویای بازیگر شدن دارد، اما خانواده اش بنا به دلایلی او را تشویق یا وادار می کنند که یا باید مهندس شود و یا پزشک؛ به جوان ۲۴ ساله ای فکر می کنم که همه فکرش ادامه تحصیل در خارج از کشور است، اما سرمایه سفر ندارد... آرزوها کی برآورده می شوند؟ تا کی همچنان شیرین و هیجان انگیز باقی خواهند ماند؟ دوچرخه ای که در ۲۰ سالگی خریده می شود لذتی دارد؟ هنرپیشگی در ۴۰ سالگی و یا سفر به اروپا یا آمریکا چطور؟
آرزوها مثل کباب هستند یا شاید هم چای! هر چه هست باید داغ و تازه باشند، در زمان طلائی شان باید آنها را دریابیم. اگر سر خودمان را به کار، به حرف یا به هر چیز دیگری گرم کنیم از دهان می افتند و تمام ...