همینجوری نوشت

یادداشت های پراکنده برای موضوعات پراکنده

همینجوری نوشت

یادداشت های پراکنده برای موضوعات پراکنده

 شروع فصل پاییز و ماه مهر، همیشه یادآور خاطرات دوران مدرسه می باشد. خاطرات خوب، خاطرات بد، خاطرات دوستان تازه پیدا کردن، خاطرات تجدید دیدار با دوستان قدیمی بعد از یک تعطیلی سه ماهه، خاطرات فوتبال های بعد از مدرسه، خاطرات دعواهای زنگ تفریح و قرارهای بعد از مدرسه، خاطره مشق ننوشتن، خاطره جریمه شدن، خاطره درس آماده نکردن، خاطره صدای معلم که یکهو فریاد می زد " برگه هاتونو بگیرید بالا"، خاطره شنیدن فامیلی و خالی شدن دل موقع پرسش های کلاسی، خاطره ... 

قدیمی بودنمان به چشم مان نمی آید، اما واقعیت این است که همه چیز حالا فرق کرده. دیگه حتی توی فرم کنکور و پذیرش دانشگاه هم می پرسند " نظام متوسطه قدیم یا جدید" و منظورش هم از " قدیم" دقیقا خود ماست که ۵ سال بچه دبستانی بودیم و ۳ سال راهنمایی خواندیم و ۴ سال دبیرستان... بله... به همین زودی ما هم قدیمی شدیم. یادش به خیر، اشک هایی که بعضی وقت ها قبل از امتحان و بیشتر وقت ها بعد از امتحان می ریختیم، یاد برگه های امتحانی ساده ای که از زیر سؤال های صفحه اول تا پشت صفحه را برای جواب دادن پر می کردیم به خیر و البته یاد کیف هایی که روی میز می گذاشتیم و پشتشان از دشمن فرضی فاصله می گرفتیم نیز به خیر؛ وضعیتی که از خشونت و جدیت آن روزها؛ البته فقط مضحک بودن این روزهایش باقی مانده است.

و قانون همین است؛ سختی نمی ماند. به گواه همه شب هایی که بیدار ماندیم و خیال کردیم جریمه های لعنتی تمامی ندارد، اما تمام شدند؛ امتحان هایی که خوب یا بد تمام شدند و نمره  های خوب یا بدی که به فراموشی سپرده شدند؛ به گواه معلم هایی که به جای درس دادن، عذاب  دادند و حالا سال های سال است که بازنشسته شده اند؛ به گواه همین اول مهری که از راه رسیده، سختی نمی ماند، پس سخت نگیر، رفیق نادیده من !

۹۴/۰۷/۱۰

نظرات  (۷)

غم و غصه تمام شدن تابستون ...
البته تابستون ما دهه شصتیها خیلی با الان فرق می کرد...
من وقتی آخرای تابستون این شعرای شروع مهر از تلویزیون پخش می شد دلم می خواست بزنم تلویزیون رو بترکونم
سال 69 کلاس اولی شدم.
بیست و چهارسال پیش!
چقدر زود گذشت!!!
خانم معلم خوبی داشتیم
البته من قبل رفتن به مدرسه خواندن و نوشتن میدونستم و این برای همه معلمها جذاب بود!
حتی درس بچه های سال دوم را هم بلد بودم
ولی دقیق یادم نمیاد روز اول مهر چه کار کردم
فقط خاطرم هست کیف نو لباس جدید و کقشهای نو برایم خریده بودن
یادش بخیر.واقعا نوستالژی زیبایی است.یادمه روز اول چون صبحانه هم نخورده بودم و استرس هم داشتم و حدود نیم ساعت تو صف سرپا وایستاده بودیم و برامون سخنرانی می کردند من یهو سرم گیج رفتم و بیهوش شدم.البته زود به حال اومدم.ولی حالا که فکرش رو می کنم می بینم زمان ما واقعا به بچه ها سخت می گرفتند اما حالا کویته....ولی به حال من دهه شصت را خیلی دوست دارم و همیشه با خاطرات آن زمان زندگی می کنم.بوی عیدی..بوی کاغذ رنگی...بوی نفت
اگر از من بپرسید باید بگم بهترین روز مدرسه برای من آخر کلاس پنجم بود چون که فکر میکردم دیگه خیلی بزرگ شدمو قراره برم راهنمایی .اون موقع به ما لباس فارغ التحصیلی داده بودن و من عین چی ذوق کرده بودم.مکملشم یه عکس دسته جمعی با دوستام بود.لامصب چه ژستی گرفته بودیم.واقعا احساس غرور داشتم ولی الان که میبینم خیلی قیافه ی بچه گانه ای داشتم.همین الانم دوست دارم بازم به اون روز برگردم و دوستامو ببینم.
سلام 
یادش بخیر 
دیروزهایی که گذشت ... چقدر هم زود گذشت 
کچلمان که می کردند احساس می کردیم به زندان می رویم ... با آن ماشین سر تراشی دستی کهنه ... که انگار از سر لج تکه ای از موها را از ریشه می کند ... و یا کیف های نو نواری که به شانه ها آویخته بودیم ... معلم ها انگار مادرشوهرها به استقبال می آمدند و احساسشان را از چشمانشان می توانستیم بخوانیم ...
یادمه روز اول مدرسه من بدون مادرم و تنهایی به مدرسه رفتم. همه دختربچه های کلاس اولی بعد از رفتن مادراشون داشتند توی صف گریه می کردند. من هم جوگیر شدم و فکر می کردم حتما باید گریه کنم. خیلی هم تلاش کردم اما آخرش هم گریه ام نگرفت
من فقط میتونم بگم دلم واسه اول ابتدایی تنگ شده..........