گاهی فکر می کنم که چرا بعضی چیزها در جامعه ما جدی گرفته نمی شود. مثلا اینکه ماه هاست که درباره کم آبی در تهران، بعضی استان ها و شهرهای دیگر کشور هشدارهای رسانه ای داده می شود؛ اما در نهایت این هشدارها از سوی مردم جدی گرفته نمی شود و تغییر محسوسی درباره الگوی مصرف پدید نمی آورد.
واقعیت این است که هشدارهای ما کمترین شباهتی به هشدار ندارند و توجهی را بر نمی انگیزانند. هشدارهای ما عموما از یک ادبیات تعارف آمیز فراتر نرفته است؛ به نحوی که به نظر می رسد خود مراکز هشدار دهنده هم هشدارهایشان را چندان جدی نگرفته اند! و از این روست که از عمق فرهنگی لازم برخوردار نمی باشد. ما در خوشبینانه ترین حالت هشدار می دهیم که هشدار داده باشیم. در واقع خیلی خونسرد عمل می کنیم و به نظر نمی رسد که چندان نگران باشیم! بزرگترین شاهد رفتار هم آنجاست که بسیاری از هشدارهای ما مقطعی است و حتما باید بحرانی در کشور اتفاق بیفتد تا هشداری داده شود. مثلا حتما باید تهران در موقعیت کم آبی قرار گیرد تا چند هشدار مقطعی داده شود و بلافاصله وقتی از بحران فاصله گرفتیم همه چیز عادی جلوه داده شود.
بپذیریم که نگاه ما به جدی ترین موضوعات اجتماعی موسمی، فصلی و سطحی است و عزم و اراده ای که بخواهد این چالش ها و گره های اصلی اجتماعی و فرهنگی را به یک جریان نهادبنه تبدیل کند دیده نمی شود. یک موضوع زمانی می تواند تبدیل به یک دغدغه عمومی شود که به مثابه چتر فرهنگی بر سر ملت گشوده شود و از سوی مردم جدی گرفته شود.
نکته آخر اینکه هر فردی که در این جامعه زندگی می کند نمی تواند نسبت به نسل آتی بی تفاوت باشد. نسل آتی یعنی فرزندان یا نوه های ما که بخش قابل توجهی از عواطف ما را پوشش می دهند. اگر ما جایی بشنویم کسی سر سفره نشسته و با آنکه سیر از سر سفره بلند شده اجازه نداده فرزندانش در سفره دست دراز کنند چه موضعی نسبت به این فرد می گیریم؟ اگر این نوع رفتار را تقبیح می کنیم پس چرا به گونه ای عمل می کنیم که انگار نسل های بعد هیچ سهمی از منابع فعلی ندارند؟